بنواز...
لبانش را بر لبه فلوت گذاشت و نواخت...سمفونی مرگ باری بود
نوای همه ی دردمندان را در حلقوم ساز میریخت
صدای ناله ی شکم گرسنه ای از خرابه های مخروبه را با خود می آورد
صدای اسکناس های درشت در دست زنی که از فاحشه خانه بر می گردد
صدای اشک های کودکی در حسرت آغوش مادر
صدای فنای بکارت دخترکی در عوض بدهکاری پدر
صدای شکستن آرام زنی زیر بار طوفان های خشم همسر
صدای تکان خوردن دست کودکی در انبوه زباله ها
صدای فریاد سنگ های درون سینه آدم ها
صدای پک های سیگارهای پی در پی مردی نگران
صدای دست های خالی پدر در جواب چشمان منتظر فرزندان
صدای اندوه در رویاهای فردی که طلوع فردا را نمی بیند
صدای خواهش های تبدار نگاه کودک گل فروش به ویترین مغازه ای
صدای فرو نرفتن حلقه اجبار در انگشت دخترک معصومی
صدای قه قه گرگی هنگام به دام انداختن انسانی
صدای قفل شدن دستبند در دستانی
صدای سفت شدن طناب در گردن زندانی
صدای پینه دست های کارگری
صدای آه از اعماق دل شکسته ای
صدای انعقاد نامشروع نطفه ای
صدای ناله تن عریانی زیر آتش شهوت مردی
صدای لبخند دهشتناک اهریمنِ کمین کرده در انسانی
صدای آدامس های به فروش نرفته کودک سر چهار راه
صدای تفاوت...از زندگی من تا او..
صدای نشئگی
صدای مستی
صدای خیانت
صدای اشک
صدای اخبار
صدای سکوت
صدای سکوت
صدای سکوت